عید قربان
کاردستی امیرمحمد به مناسبت عید قربان امسال چون بابابزرگ (بابای بابایی) بخاطر جراحی که انجام داده بود پادرد داشت شب عید قربان به خانه شان رفتیم تا بابایی صبح در کشتن گوسفد کمک کنه . شام خونه مادرجون خوراک لوبیا بود که امیرمحمد دوست نداره . وقتی لوبیا رو رو سفره گذاشتند ، یواشکی در گوشم گفت : مامانی فقط لوبیا دارن ؟ گفتم برای شما سیب زمینی میریزم لوبیا نمیریزم . دوباره گفت : مامانی گوشت ندارن ؟ قربون پسر شکموی گوشتخوارم برم ... عمه جون خدیجه که متوجه گفتمان ما شد فوری گوشت مرغی که از نهار پخته بودند و گرم کرد و برای پسرک ما آورد . خواب خونه عمه جون ...